یادداشت هایی از جنس ابریشم
                 آن جا که عقاب پر بریزد - مطالبی با محتوای علمی ادبی و مذهبی از سید حسینعلی ابریشم  

اعـــ ــوذ بـــالله من الشیطان الرجـــ ـــیم

بســـ ـــم الله الـــــ ـــرحمن الــــ ــــرحیـــمـ

"خدایــ ـــادوستــــتــــ دارم "

صـــ ـــدق الله العلـــــــے العظـــــــیم...

.

.

.

چقدر دوست دارم که وقت مناجات

"خـــــــــــــــــــــــــــــــــدای مــــــن" بخوانمت، 

                                                  الهی … ربی …

 

این حس مالکیت، این که تو خدای من هستی …

 

    انگار همه ی حفره ها و جاهای خالی را پر می کند …


       اینجا فقط خداست،            که خودنمایی می کند...

[ جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 15:47 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

نمی دانم

یک جهان   تو

در یک مشت مغز  من

چطور

جا گرفته

[ چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۸ ] [ 10:27 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
مرغان این چمن همه از غم فسرده اند

طاووس خانه را به کلاغان سپرده اند

[ شنبه سی ام تیر ۱۳۹۷ ] [ 23:13 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
نه تو می مانی،

نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

"کیوان شاهبداغی"

[ جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۶ ] [ 21:3 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
[ پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 23:57 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
از باغ مي برند چراغانيت کنند
تا کاج جشنهاي زمستانيت کنند
پوشانده اند روي تو را ابرهاي تار
تنها به اين بهانه که بارانيت کنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند که زندانيت کنند
اي گل گمان مبر به شب جشن مي روي
شايد به خاک مرده اي ارزانيت کنند
يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس که شيطانيت کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
شايد بهانه ايست که قربانيت کنند

 

 

فاضل نظری


برچسب‌ها: شعر
[ پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 19:52 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
مشکل اول :
اگر مبتلا به شهوت شدى...

✅ راه حل:
در نمازت تجدید نظر كن حتما دچار سهل انگارى در نماز شده اى...

بدلیل آیه
(فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات......59/مریم،)


مشکل دوم :
اگر احساس بدبختى و عدم توفیق كردى...

✅ راه حل :
در رابطه ات با مادرت تجدید نظر كن...

دلیل - آیه
(وبربوالدتى ولم یجعلنى جبارا شقیا......32/مریم،)


مشکل سوم:
اگر احساس تنگى و سخت شدن زندگى كردى

✅ راه حل:
رابطه ات با قرآن را درست كن...

دلیل - آیه
(ومن اعرض عن ذكرى فان له معیشة ضنكا......124/طه)

[ جمعه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 18:38 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
سختی پایان دارد ...ناامید نشو

[ شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۴ ] [ 19:15 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم     هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم

دل  اگر تاریک  اگر  خاموش  بسم الله النور         گر  چراغان  است  ، بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای را  هدهد  آورده است  آغازش تویی       از سلیمان  است  ،  بسم الله الرحمن الرحیم

سوره واللیل من  برخیز  و  والفجری بخوان          دل شبستان است ،بسم الله الرحمن الرحیم

قل  هو الله  احد  قل  عشق   الله  الصمد           راز  پنهان  است  ،   بسم الله الرحمن الرحیم

گیسویت  را  باز  کن  انا   فتحنایی   بگو            دل  پریشان  است ، بسم الله الرحمن الرحیم

ای  لبانت  محیی  الاموات  لبخندی   بزن          مردن  آسان است ،  بسم الله الرحمن الرحیم

میزبان عشق است و وای ازعشق!غوغامی کند   هر که مهمان است،بسم الله الرحمن الرحیم

                                                                   شاعر : مهدی جهاندار

[ شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 11:3 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
خواندن این متن با طمأنینه ، سودمند است:

روزنامه اطلاعات تاريخ خبر: شنبه20 فروردین 1390 ـ 5 جمادی الاول 1432 ـ 9آوریل 2011 شماره 2500

يادداشت سردبير تمدن عليرضا خاني گفته مي‌شود يك كمپاني آمريكايي براي به رخ كشيدن قدرت تكنولوژي‌اش، سيمي به ضخامت يك‌هزارم تار موي انسان دور قرقره‌اي پيچيد و براي كمپاني رقيبش در ژاپن فرستاد. مدتي بعد كمپاني ژاپني همان سيم را پس فرستاد در حالي كه روي آن سيم به فواصل منظم سوراخ شده بود.  اما آنها كه گمان مي‌برند شكوه تمدن ژاپن از قدرت تكنولوژيك آن برمي‌خيزد، دچار ساده‌انديشي و سطحي‌نگري‌اند. تمدن يگانه كالايي است كه مبادله نمي‌پذيرد وفقط بايد در درون يك ملت «توليد» شود. اگر آن طور بودكه همه ملت‌ها با خريد فناوري متمدن مي‌شدند رفتار برخي شهروندان خودمان را كه سوار بر آخرين مدل خودروهاي ژاپني با آخرين فناوري آنها هستند، ببينيد. قدرت فناوري خيره كننده چشم‌بادامي‌هاي ژاپن، به رغم همه جلال وشكوهش، «فرع»ي است كوچك بر تمدني كه اين ملت آفريده است. «اصل» اين تمدن را بيش از آنچه در كارخانه‌هاي معظم ايالت اُزاكا بتوان يافت در ويرانه‌هاي دلخراش ايالت فوکوشيما مي‌توان ديد. وقتي رفتار متمدنانه آوارگاني كه از پي مخوف‌ترين زلزله‌ قرن، منظم و تميز در صف آب مي‌ايستند وبي جنجال و هياهو و ناسزا فقط به اندازه مصرف همان روز خود، آب دريافت مي‌كنند با رفتار مردمان يك كشور جهان سومي، در شرايطي كاملا عادي، مقايسه مي‌كنيم، معناي تمدن نمايان مي‌شود.  در همه فيلم‌ها و عكس‌هاي خبري كه از روزهاي پس از زلزله و سونامي ويرانگر ژاپن منتشر شد يك صحنه درگيري، ازدحام، هجوم، غارت فروشگاه، ولع براي دريافت كمك‌هاي اعطايي، بي‌نظمي و حتي فرياد و جزع ديده نمي‌شد. يكي از خبرگزاري‌ها خلاصه مشاهدات خبرنگارانش را چنين بازتاب داده است: 1ـ صفوف منظم آب و غذا بدون هيچ حرف زننده يا رفتار خشن. 2ـ هيچ ساختماني در زلزله 9 ريشتري آسيب نديد. همه خسارت‌ها مربوط به سونامي و ورود دريا به شهر بود. 3ـ غارتگري ديده نشد. زورگويي يا از دست ديگران ربودن ديده نشد. فقط تفاهم بود. 4ـ 50 نفر از كارگران نيروگاه اتمي، به رغم نشت مواد راديو اكتيو، با از جان گذشتگي ماندند تا به خنك كردن دستگاه‌ها ادامه دهند. 5ـ حتي يك مورد سوگواري شديد يا زدن به سر و صورت ديده نمي‌شد. مصيبت و غم همراه با طمانينه بود. 6 ـ مردم فقط اقلام مورد نياز خود را تهيه كردند و اين باعث شد به همه آب و آذوقه برسد. 7ـ مردم از افراد ناتوان و پير و بيمار دستگيري مي‌كردند. رستوران‌ها قيمت‌ها را كاهش دادند. يك خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند. 8ـ همه دقيقاً مي دانستند بايد چه كاري انجام دهند. انگار بار دومي بود كه اين اتفاق افتاده است! 9ـ رسانه‌ها در انتشار اخبار محتاط و دقيق بودند. از انتشار گزارش‌هاي التهاب‌آفرين خودداري مي‌كردند و فقط اخبار آرام‌بخش پخش مي‌شد. 10ـ هنگامي كه در يك فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجايشان و به آرامي فروشگاه را ترك كردند. اين همان تمدني است كه بقيه محصولات و مصنوعات تمدني، بر آن بنا شده است. سوني و پاناسونيك و هيتاچي و تويوتا و هوندا و نيسان موتورز بر اين تمدن بنا شده است. چنين فرهنگ و چنان رفتار مدني است كه منجر به رشد و توسعه در همه عرصه‌ها و همه ابعاد مي‌شود. زيربناي ناب تمدن يك سرزمين را بايد در مواقع بحران ديد. اينها را مقايسه كنيد با رفتار بسياري از هموطنان خودمان، آن هم در مواقع عادي و فراواني و ثبات، ببينيد ابعاد تفاوت را. فرق است ميان مردمي كه پس از جنگ ويرانگر جهاني و انفجار دو بمب اتمي در كشورش، كارگرانش در سراسر جهان نان خالي مي‌خوردند و هر يك «سنت»شان را به «ين» تبديل مي‌كردند تا سرزمينشان را بسازند با قشر تازه به دوران رسيده كشورهاي جهان سومي كه هر يك «واحد پول ملي»‌شان را به دلار تبديل مي‌كنند تا در جهان غرب سرمايه‌گذاري كنند. دوستي نقل مي‌كرد ساليان پيش به همراه چند هموطن براي كار به ژاپن رفته بوديم و چند اتاق كنار هم اجاره كرده بوديم. اتاق‌ها قفل و بست نداشت. هرچه به صاحبخانه گفتيم چرا قفل و كليد ندارد، گفت براي چه نگرانيد. اينجا امن است. كسي به شما كاري ندارد. بالاخره بعد از چند روز با شرمندگي به او حالي كرديم كه از شما نگران نيستيم، از خودمان نگرانيم! به هرحال، تمدن را نه مي‌توان خريد و نه مي‌توان با شعار و دستور به دست آورد. «تمدن» محصولي است كه بايد در فرايندي عاقلانه، متعهدانه، هوشمندانه و بغايت منظم توليد شود. زمينه توليد تمدن نه دانشگاه و كارخانه و وزارتخانه و دولت، كه «خانواده» و «آموزش و پرورش» است. تا عزمي نكنيم و حركت به سمت تمدن را به صورت يك جهاد مستمر نياغازيم، اگر از بام تا شام شعار دهيم، خاصيتي نخواهد داشت.

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 16:23 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

🔆سواد چیست ؟ تعريف كلاسيك سواد توانايي خواندن و نوشتن است. اما بر اساس تعريف يونسكو شخص با سواد فردي است ك تمام پارامتر هاي زير را در خود داراست: 👈١- سواد عاطفي: توانايي برقراري روابط عاطفي با خانواده، همسر و دوستان به نحو احسن 👈٢- سواد ارتباطي: توانايي برقراري ارتباط و تعامل با تمامي اعضاي جامعه (آداب معاشرت- روابط اجتماعي احسن) 👈٣- سواد مالي: توانايي مديريت اقتصادي درآمد (چگونگي پس انداز، سرمايه گذاري و مديريت خرج) 👈٤- سواد رسانه: اينكه بدانيم كدام رسانه ها معتبر و كدام نا معتبر است؛ توانايي تشخيص وثوق اخبار و ديگر پيام هاي رسانه اي 👈٥- سواد آموزش و پرورش: توانايي تربيت فرزندان به نحو احسن 👈٦- سواد رايانه: توانايي استفاده از مهارت هاي هفت گانه رايانه ICDL ( مفاهيم پايه فناوري اطلاعات و ارتباطات، استفاده از رايانه و مديريت فايل ها، واژه پردازی 🔻امروزه در قرن بیست و یکم داشتن سواد خواندن و نوشتن و حتی اخذ مدرک دانشگاهی دال بر باسواد بودن فرد نیست ، به امید روزی که فرد باسواد جامعه ما تمام معیارهای فوق را داشته باشد ...

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 16:18 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من 

گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. 

او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده ای گل الود میرفت

 به او گفتم قدم ثابت بردار تا نلغزی.

گفت:من بلغزم باکی نیست بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید

سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت

 گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ 

کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت

 و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم

 از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول

 رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم

 چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛

 تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 16:14 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﻋﻄﺮ ﮔﻨﺪﻡﺯﺍﺭ ، ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ

ﺑﮑﻦ!

 

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻣﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ،ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ

ﺑﮑﻦ!

 

 

ﺩﺭ ﺗﺮﺍﺱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﯾﺎﺭﻭ ﺷﻮﯼ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻝﻫﺎ

 

ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ، ﺷﮑﻮﻩ ﻟﺤﻈﻪﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ،ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ!

 

 

ﺳﺎﯾﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ، ﻧﻮﺭ ﻣﻼﯾﻢ، ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﻣﺸﺘﺮﮎ

 

ﺧﻨﺪﻩ ﺧﻨﺪﻩ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ،ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ!

 

 

ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺧﺸﺘﯽ، ﻗﺪﯾﻤﯽ، ﻗﻞ ﻗﻞ ﻗﻠﯿﺎﻥ، ﮔﺮﺍﻣﺎﻓﻮﻥ، ﻗﻤﺮ

 

ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﭘﺸﺘﯽ ﺯﺩﻩ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺎﺭ ،ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ!

 

 

ﺍﺯ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯾﺖ ﭼﺎﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻗﻨﺪ ﺭﺍ ...

 

ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻭ ﻫﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻭ ﻫﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ،ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ!

 

 

ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺯﻧﮓ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭﺍﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ، ﮐﻪ ﭘﺮﺗﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ

 

ﺳﺎﯾﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺗﻮﻧﻠﯽ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭ ... ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ!

 

 

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺧﺎﻧﻪ ... ــ ﻭَ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﮑﻞ ﺗﻮ

ﻧﺒﻮﺩ

 

ﻗﺮﺹﻫﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺑﺮﺩﺍﺭ! ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﮑﻦ!

😭😭😭😭😭😭😭😭


برچسب‌ها: شعر
[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 16:12 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
بیسوادم مثل بعضی از همین استادها

مثل مسئولان چندین شغله در بنیادها

 

تا مرا در پست فعلی باز هم ابقا کنند

اشک میریزم کماکان در شب میلادها

 

دوربین،من،راهپیمایی و پرتاب شعار

دوربین،من،مشت محکم،نعره ها،فریادها

 

داغ پیشانی مرا یک پله بالاتر کشید

داغ پیشانی به کار آمد نه استعدادها

 

پول بیت المال خوردن باعث آرامش است

مثل تزریق مسکن در رگ معتادها

 

از نگاه نان به نرخ روز خورها،هیچگاه

اختلافی بین بهمن نیست با خردادها

 

حزب من این روزها تغییر پیدا کرده است

بوته ای خارم که تیپا میخورد از بادها

 

 

 

مصطفی علوی

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 16:11 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
تشدید در اُحِبُّ پر از ریزه کاری است.   

 

یعنی که دوست دارمت این روزها شدید

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 15:57 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
آنقَـدَر بدبختی ام در دوری از تـو کامل است    

 

  می روم مهمــان ِاحسان ِ علیخانی شوم

[ پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 15:55 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
شنیده ام که تو هم از تبار ساداتی ...

چگونه نذر تو باشم امام زاده ی من ؟

 

[ یکشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۴ ] [ 16:5 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

تا حالا شده اینطوری به حرفای خدا نگاه کرده باشی؟ ؟

 

سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی

 کرده ام ( ضحی 2-1)

افسوس که هرکس را به تو فرستادم تا بگویم  دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم،او را به سخره گرفتی

 (یس30)

و هیچ پیامی از پیامهایم به تو نرسید مگر از آن روی گرداندی (انعام 4)

 

و با خشم رفتی و فکر کردی من هرگز بر تو قدرتی نداشته ام ( انبیا 87)

 

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که  گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری(یونس 24)

 

و این درحالی بود که حتی مگسی را نمیتوانستی و نمیتوانی  بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری ( حج 73)

 

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت ازوحشت فرو رفتند و قلبت آمد توی گلویت و تمام   وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باور میکنی ؟ اما به من چه گمان ها که   نبردی....(احزاب 10)

 

تا زمین با آن فراخی برتو تنگ آمد پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من  نداری،پس من بسویت بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی که من مهربانترینم در بازگشتن ( توبه 118 )

 

وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم باز بامن میمانی،تورا از اندوه رهانیدم اما باز   مرا با دیگری در عشقت شریک کردی (انعام 63-64)

 

این عادت دیرینه ات بوده است،هرگاه خوشحالت کردم ازمن روی گرداندی و رویت راآنطرف کردی و هروقت   سختی به تو رسید ازمن ناامید شده ای ( اسرا 83 )

 

آیا من بر نداشتم از دوشت باری را که میشکست پشتت را ؟ (شرح 3-2)

 

غیر از من خدایی برایت خدایی کرده است؟( اعراف59)

 

پس به کجا میروی ؟( تکویر 26 )

 

پس از این  سخن دیگر به کدام سخن ایمان خواهی آورد ؟( مرسلات 50)

 

 چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که میبینی خودت را بگیری؟ ( انفطار 6 )

 

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن  کنند و ابرها پاره پاره به   هم فشرده میکنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون بیاید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط   وفقط لبخند بزنی و این در حالیست که پیش از فرود افتادن آن قطره ی باران ناامیدی تو را پوشانده بود.

( روم 48).

 

من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحتهایی بر میدارد و در شب روحت را در خواب باز میستانم تا به   آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی بر می انگیزانم و تا مرگت که بسویم بازگردی به این کار   ادامه میدهم (انعام 60)

 

من همانم که وقتی میترسی به تو امنیت میدهم ( قریش 3)

 

برگرد،مطمئن برگرد تا یکبار دیگر باهم باشیم (فجر 28-29 )

 

تا یکبار دیگر دوست داشتن یکدیگر را تجربه کنیم ( مائده 54)

 

و آنگاه که دوستداری کسی به یادت باشد به یاد من باش که همواره به یاد تو هستم (بقره 152)

[ جمعه دوازدهم تیر ۱۳۹۴ ] [ 12:54 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
[ جمعه دوازدهم تیر ۱۳۹۴ ] [ 12:49 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
دلم آرامش میخواهد ..."

 

 

 این را چطور شعر کنم؟

[ جمعه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 20:37 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
آدمیزاده غرورش را خیلی دوست دارد ..

اگر آدمی غرور داشت از او نگیرید ؛ حتی به امانت هم نبرید ؛

ومواظب باشید که به آن ضربه ای نزنید ؛ چه رسد به شکستن یا له کردن آن ؟!

آدمی غرورش را بیشتر از تمام داشته هایش دوست دارد .

فکرکن ...اگر خودش غرورش را به خاطر تو نادیده گرفت ..

 

یقین داشته باش دوستت دارد .

 

از استاد جمشیدی

[ جمعه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 20:35 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

[ پنجشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 20:52 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

من در عمرم زیاد قرص خوردم...

هیچ وقت قرص هایی که حال آدم را خوب میکنند"

جای خوبهایی "که دل آدم را قرص میکنند؛ نمیگیرد..

[ پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 13:8 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
خسته از شعرهای فرسوده ٬خسته از سگ‌ دوهای بیهوده

به گناه نکرده آلوده ٬ مثل این روزهای اهوازم

[ چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 23:36 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده

برف تجریش است و سوزش میرود پایین شهر 

[ چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 23:36 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
طلبه فوق خوش شانس 

فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده : 

 

يكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!

 

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :

به آسمان رود و كار آفتاب كند .

 

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!

 

بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

 

 

 

 

پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .

وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

 

فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد .

 

 

 

مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟

 

گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .

 

هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست .

 

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد . 

 

چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

 

راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . 

 

طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ 

 

راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

 

طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است .

 

راجه سجده شكر كرد و خواند :

 

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند * به آسمان رود و كار آفتاب كند

 

 

منبع : کتاب عبرت آموز تاليف استاد شيخ حسين انصاريان

 

[ چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 23:34 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
پشت چراغ قرمز

 

[ پنجشنبه ششم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 23:42 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]

http://www.axgig.com/images/33265534563223183817.jpg

[ جمعه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۳ ] [ 13:33 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
 به هر زحمتی شده

 

باید خوب بود

 

زندگی ...

 

کوتاه تر از این حرفهاست

 

من خوبم ...!

 

 

http://www.axgig.com/images/29942604915491489428.jpg

[ جمعه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۳ ] [ 13:21 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم
و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت :
آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد
مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت

: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !

[ چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ ] [ 21:13 ] [ سید حسینعلی ابریشم ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

غبطه می خورم به
مردانی که نماز را
برای خدا
و خدا را فقط به خاطر خدا می خواهند.
و
افسوس می خورم که
خیلی دور هستم
از آن مردها
به نظرم
اگر نمازت ، نماز الهی باشد.
کمالت شروع شده است.
-------
گاهگاهی می نویسم و می خواهم یادداشت کنم  هرآنچه که ارزش خواندن را دارد.
سعی می کنم هر بار به تناوب مطالب مفیدی در حوزه های زیر اضافه کنم

ادبی
مذهبی
روانشناسی
دوستانی که به مقالات و مطالب حسابداری و مدیریت علاقمند هستند به و بلاگ دیگه من به آدرس abrishamali2.blogfa.com مراجعه کنند

اطلاعات بیشتر را از پروفایل دریافت کنید
-------------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------
" إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا
وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا " (احزاب 72)
ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم ،
از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند
انسان آن امانت بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

إلهی، از نماز و روزه ام توبه کردم، به حق اهل نماز و روزه ات توبۀ این نا اهل را بپذیر!
.
.
.
آتشی که نمى سوزاند" ابراهیم " را

و چاقویی که سر نمیبرد " اسماعیل " را

و دریایى که غرق نمی کند" موسى " را

کودکی که مادرش او را

به دست موجهاى " نیل " می سپارد

تا برسد به خانه ی تشنه به خونش

و دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد...

آیـا هـنـوز هـم نـیـامـوخـتـی ؟!

کـه اگـر هـمـه ی عـالـم

قـصـد ضـرر رسـانـدن بـه تـو را داشـتـه بـاشـنـد

و خـــدا نخـواهد " نــمــی تــوانــنــد "

پـس

به " تـدبـیـرش " اعتماد کن

به " حـکـمـتـش " دل بسپار

به او " تـوکـل " کن

و به سمت او " قــدمــی بـردار "

تا ده قـدم

آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی...
امکانات وب