بانوی نور :
شرمنده ایم که بهای "حسینی شدن"ما"بی حسین "شدن تو بود
و شرمنده تر آن که
تو "بی حسین " شدی و ما "حسینی نشدیم
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است
چگونه از تو بگویم برای این همه کور!؟
چقدر این همه دیدن برای من سخت است
خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است
به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است
نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است
برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است
عزیز من همه جا آسمان همین رنگ است
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید .
فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"
من یک محجبه ام.... لطفا مرا مسخره کنید.... همانگونه که:
نوح را مسخره کردند. (هود (11):38)
موسی را مسخره کردند. (شعراء (26): 25)
پیامبر قوم عاد را مسخره کردند. (احقاف (46): 26)
و در یک کلمه مسخره شدن، تنها شکنجه ی مشترکی بود که همه ی پیامبران آن را تجربه کردند. (حجر (15):11)
سخت ترین شکنجه ای که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) وارد آمد. تا آن که خدا برای دلجویی رحمه للعالمین اینگونه فرمود: (اگر تو را استهزا کنند نگران نباش،) پیامبران پیش از تو را (نیز) استهزا کردند. (انعام(6):10 و رعد (13): 32 و انبیاء (21):اگر "اهل" اش باشد. ..
چادر روی سر هر آدمی که سنگینی میکند در سایهاش سنگین میشود،
اگر "اهل" اش باشد.
چادر بر صورت هر کسی که مینشیند، بر سیرتش هم جا خوش میکند،
اگر "همجنس" اش باشد.
چادر اصلاً فقط پوشش اندام نیست، که روپوشی برای اخلاق است
شهــــــــدا دعــــا داشتند ادعــــا نــــداشتند..
شهــــــــدا نیــــایـش داشتند نمــــایش نــــداشتند..
شهــــــــدا حیــــا داشتند ریــــا نــــداشتند ..
هنـــــوز هـــم صدقـــه هایم به نیت سلامتی توست؛
هـــــــــــــــــــــی ؛معشوقه ی من!!!
سلامتـــــــــی؟!
بستن زلف رها سنگدلی می خواهد
دل شکستن همهجا سنگدلی می خواهد
چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا
عشق بی چون و چرا سنگدلی می خواهد
تو هم ای بخت، ملامتگر ما باش، ولی
سرزنش کردن ما سنگدلی می خواهد
کوه بودم همهی عمر و نمی دانستم
راه بستن به صدا سنگدلی می خواهد
رود یک عمر مرا گفت بیا تا دریا
سنگ ماند به خدا سنگدلی می خواهد
کربلا آمد و من حرّ گرفتار، بیا
دل ندادن به بلا سنگدلی می خواهد
شاید گاهی خدا دلش برایت تنگ می شود... شاید هوای سرد بهانه ایست تا تو با حجاب شوی! دردانه پروردگارت... آری خدا گاهی دلش برای حجاب تو تنگ میشود. هوای سرد مجبورت کرده با حجاب شوی! ای کاش از نگاه نامحرم هم سردت میشد ...
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من
به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از
داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز
کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.