تا اذان فرصتی نمانده

وقتم برای چت کردن با تو

کم است...


غلت میزنم

رو به سقف می شوم که فراموشت کنم

یاد سقف آرزوهایم میفتم که با تو بودن بود!

به راست غلت میزنم

یاد زمانهایی میفتم که می گفتم دوستت دارم و تو میپرسیدی راست می گویی?!

برمیگردم به سمت چپ

و مدام از خودم می پرسم چه شد که با من چپ افتادی?!

نمی دانم به روی دلم بخابم?! همینطور که تا الانش پا روی دلم گذاشته ام!

یا باز هم نشسته بخابم... کنار پنجره...

هر چه بود"

عشق تو یک سوءتفاهم ساده بود!

اما

 تو

آن بالا

میان آن همه ستارها ی هیز

تنهایی!

گفتم که

به چشم‌هایت مشکوکم

تو هیتلری

با چشم‌های نازی‌ات به همه حمله کردی"

تقوای ظاهر و عشق نهانم را بهم زدی"

انقدر برای دیدنت از پنجره به پایین نگاه انداختم

که حتی در خیابان هم سر به زیر راه می روم!

حیای من تحت تاثیر دیدن توست!


این روزها درد زیاد است درمان هم هست"

..اما..

دیگر کسی حال خوب شدن ندارد.


در دستم شاخه گلی به رنگ غروب

در دهانم « پنجاه و سه ترانه‌ی عاشقانه »ی شمس

در دلم چیزی که پنهان کردنش کار هرکسی نیست ..

چگونه طبیعی باشم ؟ با این بی‌قراری بی‌مهار

بی تویی ...

برای کسی مرگ پیش نمی آورد امّا ...زندگی هم پیش نمی برد..

    تمام درد من اینست ...یک نفر در زندگی من " هست " که " نیست " !!


حوا مرا ببخش ..درگیر من مشو . من آدم نمیشوم ...



این‌روزها غمگین‌اَم

آن‌قدر که انگار

قایق‌اَم شکسته

منْ مانده

تو غرق شده باشی!


کاش هیچ عکسی به یادگار نمی‌گرفتیم!


هوا چقدر دیوانه است

تو که نیستی گریه می کند،

همه دچارت شده ایم!

همه!



پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است ...



قانعم !.!.! غیر تـو . . .هیچ نمی‌خواهم . . .

کجای این دنیا ، پشت کدامین پنجره می توان ایستاد و به تو فکر نکرد ؟.؟.؟


'گفتم:آدم باید یه " تو " داشته باشه که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود بهش بگه :

                                          مهم اینه که تو هستی ... بیخیال ِ دنیا ...

ببین … دلخوری ، باش … عصبانی هستی ، باش … قهری ، باش …

هر چی می خوای باشی باش … ولی حق نداری با من حرف نزنی … فـهمیـدی … ؟

  جواب داد و گفت که ... من خوشم ... بی تو !


چشـــــمانت را زمـــــین بگـــــذار . . . بیا دســـــت خالـــــی بجنگـــــیم!.!.!



نام تو مرا همیشه مست می کند"

چشمهای مرا نصیحت کن.

من آبادی نمی خواهم ، خرابم کن ... خرابم کن ...

امروزکسی مرا مسخره کرد و من چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم !

رنج عظيمی است، وقتي کسی به يادم مي‌آورد كه چه چيزهای فراواني را...

هنوز به تو نگفته‌ام...!

امروز ساعت شش و سی و دو دقیقه‌ی بعد از ظهر"نشست مقابلم بر نیمکتی سنگی در نقطه‌ای گنگ از

شهری غریب
و ناگهان چندبارشلیک کرد توی سینه‌ام ..
آه ،

با چشم‌هایش ..

امروز ساعت هفت و نه دقیقه‌ی بعد از ظهربعد از طوفان نگاهش من هم مثل موهایم به هم ریختم

واو گفت:شانه‌ را زمین بگذار"عشق در همین بی‌نظمی‌هاست...


امشب ساعت؛ نمی‌دانم چند است کسی دست برده است تا چیزی را ...

تا چیزی را از تپیدن باز دارد ..

آه ،

برای زنی ایستاده بر لبه‌ی اندوهی ژرف دعا کنید ..



چشمانت را 

به مناظره دعوت می کنم.



به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم زمانـی مــــولوی و این اواخر هم پنـــــاهی را...


کمی به من برس ! من از رسیدن به تو حالم خوب می‌شود ..

مردم یک‌بند پشت سرم حرف می‌زنند می‌گویند تو که نیستی

بی حیا می‌شوم

کسی نیست به این کله‌پوک‌ها بگوید وقتی تو نیستی چه فرق می‌کند

فرقم را از کجا باز کنم و یقه‌ام را تا کجا ..

گریه آخرین چیزی‌ست که باقی می‌ماند

و بغض یکی مانده به آخری‌ست

و امید پیش از بغض

می‌ترکد

من این مرحله‌ها را مثل مسیر خانه تا دانشگاه" مثل مسیر حول‌حالنا تا یلدا

کوچه به کوچه از برم...

وقتی که تو نیستی!!!!



قبله ام کج نیست

نیم رخش را دوست دارم...


بلیت خریده‌ام ردیف جلو
تنها...
برای خود آواز می‌خوانم

تنها...

کف می‌زنم

تنها...

 به خاطر این دیوانگی ها ممنونم ..

آن روزها که بچه تر بودم...

وقتی به "اللهم لی کل ذنب اذنبته"دعای کمیل می رسیدم...

باران بود که میبارید...

این روزها که باید آدم تر شده باشم, اگر حال دعایی باشد "که نیست"!...

دیگر "کیف تولمه النار"هم تکانم نمیدهد!

                                محبوبم"بارها گفته ام هرگز فریب چهره آرام مرا مخور...


..که خدا در نام نگنجد..

          آغاز به نام تو می کنم...         

         

اندوه را نمی‌توانم از سرم بیرون کنم


بی‌تو تختم

مرا به خواب نمی‌برد ..


یقه ی آسمان را ول کن" خدا که کاره ای نبود!

بازهم نشسته ایم رو به روی هم ،این بار سر به زیر نینداخته ام،

دیگر نگاهم را نمی دزدم ، خودم را به دوش

کشیده ام آورده ام تا رو به روی تو، انداخته ام...

تحویل بگیر؛این "من" مانده روی دستانم را ،

معشوقه ام باش و ساکت شو"

با من درباره شریعت عشق، بحث نکن

عشق من به تو شریعتیست که می نویسمش و

اجرایش می کنم...

دلم برای حضور و غیاب مدرسه تنگ شده"انگار برای یکی مهم بودکه ما باشیم یا نباشیم

کاش برمیگشتم چند سال پیش...

کلاس سوم...

زنگ انشاء...

...می دانستم چه بنویسم...


می دانم

می‌دانم روزی که نباشم هیچ‌کس تکرار من نخواهد شد ..