حجاب ازادی من است

حجاب برای مرد محدودیت است نه برای زن

حجاب ازادی من است

حجاب برای مرد محدودیت است نه برای زن


برای رسیدن تا به کبریا ؛

باید نه کبر داشت ، نه ریا ...





گاهی اوقات باید شیرجه بری کف اتاق
یه سجده درست و حسابی بری
بگی خدایا
من چی دارم ...
هرچی دارم از خودته
منو به نعمت هایی که بهم دادی متکبر نکن...




یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ
خدا نگاه دزدانه ها را میداند..

  اذان صبح آوایی ست که همگان آن را

         می شنوند اما فقط آنهایی که اهل قیامتند به پا می خیزند.


زندگی بیش تر با یاد سرما ناآرام است تا با خود سرما.



مرگ،رهایی است؛ چرا که مردن یعنی به هیچ کس دیگر نیاز نداشتن.


انگار زمین هم به بهاری که شعارش (!) کرده اند، حساسیت دارد!

چن روزیست مدام عطسه می کند

با هر عطسه اش یا جایی می لرزد یا طوفانی برپا می شود.


دلم مثل دیواری می مونه که هنوز ایستاده ، با آجرهایی که تک تکشون شِکَستَن …


کودکی نکردم تا زودتر بزرگ شوم و زمان چه دیر می گذشت!!!امروز، سال ها آنچنان زود می گذرند که تمام زندگی برایم بچه بازی می نماید...!!!


خدایا ...!چه خبره ..آرامتر ...!نیازی به زمین لرزه نیست..کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت...!!!


ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻪ ﺭﺍﺯﻳﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ !
ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ !


هیچ هم برای خودش عالمی دارد …
وقتی “همه” هایت هیچ میشوند ؛ آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست …


دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …


ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ، ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ …
.

مادر!

سینه ی تو چه وسعتی داشت !

وگرنه

آتش بسیار گدازنده تر از آن بود که ...

و ضربه

بسیار شکننده تر از آن که ...



حـال نـداری ثـــواب کـنـی، گـنــاه نـکـن!


گفت دیوانه وار دوستت دارم !
ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم به دیوانه اعتباری نیست …


میان آن همه الف و ب و مشق دبستان … آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود …


گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛ شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !