انگار زمین هم به بهاری که شعارش (!) کرده اند، حساسیت دارد!
چن روزیست مدام عطسه می کند
با هر عطسه اش یا جایی می لرزد یا طوفانی برپا می شود.
کودکی نکردم تا زودتر بزرگ شوم و زمان چه دیر می گذشت!!!امروز، سال ها آنچنان زود می گذرند که تمام زندگی برایم بچه بازی می نماید...!!!
خدایا ...!چه خبره ..آرامتر ...!نیازی به زمین لرزه نیست..کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت...!!!
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …
مادر!
سینه ی تو چه وسعتی داشت !
وگرنه
آتش بسیار گدازنده تر از آن بود که ...
و ضربه
بسیار شکننده تر از آن که ...