از من قول گرفت که بروم پیش دکتر! گفت نگرانم... گفتم باشد. توی راه برگشتم داشتم به این فکر می کردم که کدام قرص و نسخه می خواهد از پس این همه سال خرابی برآید. از پس این همه گذشته که نه پایش را از زندگیم بیرون می کشد و نه می آید درست می نشیند که سنگهامان را با هم وابکنیم.
نیستم
که تو هی پشت کنی به من،که هی تو را توجیه کنم برای خودم. نیستم که تو
دیگر دلت هوای این و آن کند. تمام می کنم که تمام شود همه چیز. تمام کن تو هم، زیر سوال رفته ای.
کاش این ها که دارند نفسم را می گیرند، اینجا نبودند این همه نزدیک که نتوانم از دستشان فریاد بزنم حتی!
ته مزه ی تلخی این روزها توی دهانم هست. آدم هایی کنارم نفس می کشند که برایم آزار دهنده اند و من هم برای آن ها شاید! کاش اجبار را از قوانین دنیا برمی داشتند و دنیا بی قانون می شد.