فرشته ایی که بالاشو گم کرده.........خدایا چقدر امتحان؟؟؟؟!!!!!!!

خدایا.....! از قضاوت بنده هات خسته شدم!!!!!!!!!

گدا که میبینم در دل نمیگویم راست میگوید یا دروغ ؟

کمکش کنم یا نکنم ؟

آدم خوبی است یا نه ؟

چشمانم را میبندم و کمکش میکنم تا وقتی رفتم گدایی پیش خدا نگوید که . . .

.

.

آی فقیران غنی، کجایید که شبهای قدر آمده است؟!

خدایا....

پشت درِ اتاق عمل…

جایی که همه مومن و مسلمان می‌شوند!

ازخدا پروا کنید....تا پر وا کنید

گاهی تنها یک دعا کافیست تا :

همه چیز عوض شود ...!

گاهی وقت ها دلم می خواهد....

کفشهایم را در بیاورم...

یواشکی با نوک انگشتانم از خودم دور شوم ...

دور دور دور ....!

اینجا قرآن هم که بخوانی برایت حرف در میاورند ...!

با خدا هم ارتباط دارد...

موهایش سفید شده بود ...

کودکی که یواشکی دفتر خاطراتم را خوانده بود

پرده ی رازهای درونم را دریدند ، همانهایی که می گفتند :

*  بگو  تا آرام شوی  *

کسی که غرور دارد حاضر است گم شود ولی راه را از کسی نپرسد!

نمی دانم فرهاد از چه می نالید او که تمام زندگیش شیرین بود!

خدا به آنها گفت : به لبه نزدیک شوید...آنها گفتند : ما میترسیم ...

خدا دوباره گفت : نزدیک شوید ... و آنها نزدیک شدند ...

و خداوند آنها را هل داد ....

و اینگونه بود که آنها توانستند پرواز کنند ...