مامان
جانم؟
چرا داداشو از زیر قرآن رد می کنی؟
برای اینکه ایشالا به سلامتی برگرده.
مامان!
جانم؟
بابا رو از زیر قرآن رد نکرده بودی؟
سر قرار، ناگهان دلهره ای تمام وجودش را گرفت... بی آنکه به دستش نگاه کند، با انگشت شست، بند آخر انگشت دوم را لمس کرد تا مطمئن شود که حلقه اش را در آورده...!
داشت از
تــــــــــــنــــــــــهــــــــــایـــــــــــی اش
میگفت اما صدای بوق پشت خطی
امانش را بریده بود ! ...
هی رفیق !!
از تو چه پنهان ، آدمها آنقدر دورم زده اند که ،
بعید نیست یکی از همین روزها
میدانی ، به نامم کنند ...