من با تو زندگی نکنم پیر می شوم بی تو من از جوانی خود سیر می شوم من در
شعاع پرتو شمس الشّموسیَت بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم آیینـ ه کاریِ
حرمَت ذرّه پروری ست من در رواقِ چشمِ تو تکثیر می شوم من گریـ ه ام گرفتـ ه
کمی هم بـ ه من بخند دارم بـ ه پایِ خویش سرازیر می شوم یک شب نشد کـ ه بی
گـُنَـ ه آیم زیارتت اما دوباره پیش تو تقدیر می شوم آن نامـ ه ام کـ ه از
سَر تعجیل و اضطراب بر بال کفتران تو تحریر می شوم ..